محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

کچل کوچولو

عزیزکم همینجوریش موقع به دنیا اومدنت کم مو بودی حالا هم که کم کم موهایی که باهاش به دنیا اومدی داره میریزه حسااابی با نمک شدی پسر کوچولوی کچل   سیزده اردیبهشت پنجاه و پنج روزگی ...
14 ارديبهشت 1395

خدا مهربونی کرد تو رو سپرد دست خودم...

عزیزم تموم حرکاتت شیرین و دوست داشتنیه تماشای تو عین آرامشه... کاش فرصت داشتم تا میتونستم ثانیه ثانیه ات رو تماشا کنم اونقدر بزرگوارانه میبخشی من رو وقتی بخاطر کارهام دیر مبگیرمت تو آغوشم که شرمنده لبخندت میشم این روزها رسیدگی به تو و برادرت و کارهای مربوط به تغییر خونمون کمی زمان رو تنگ کرده اما تو اونقدر مهربونی که حتی وقتی کمی دیر میام سراغت به محض دیدنم لبخند میزنی خدا رو هزار مرتبه شکر بخاطر بودنت   دو ماه بعد    دوازده اردیبهشت پنجاه و چهار روزگی ...
14 ارديبهشت 1395

پاره ی وجودم

کوچولوی شیرینم شب بیداریهات کمتر شده... خوابت نظم بیشتری پیدا کرده... شکر خدا کولیک یا به قول دکتر امین زور پیچ هات خیلی خیلی بهتر شده... آرامشم تویی یازده اردیبهشت پنجاه و سه روزگی ...
14 ارديبهشت 1395

اندر احوالات

ماه کوچولوی آسمون زندگیم این روزها مثل همه ی دو ماهه های شیرین میخندی صورتت پر از مهربونیه و نگاهت پر از معصومیت گردن میگیری و سرت رو به اطراف میچرخونی صداها رو دنبال میکنی و توجه ات رو جلب میکنه بیشتر از همه برای داداش کوچولوت ذوق میکنی آرامشی که داری مثال زدنیه کمتر کودکی رو دیدم که اینطوری آروم باشه اوج ابراز ناراحتیت یه صدای بلند و کشیده اس ongaaaaaa خدا کنه همینطور اروم بمونی عزیزکم هرچند چه آروم باشی و چه شیطون شیرینی و دوست داشتنی         ده اردیبهشت پنجاه و دو روزگی   ...
14 ارديبهشت 1395

اولین بار درمانگاه

عزیزکم از درمانگاه با باباجون تماس گرفتن و حسابی شاکی بودن که چرا بعد از به دنیا اومدنت نرفتیم برا تشکیل پرونده ما هم شنبه چهارم اردیبهشت همراه عزیز و بابایی رفتیم درمانگاه قد و وزنت شکر خدا عالی بود... چهل و شش روزگی ...
13 ارديبهشت 1395

روز مرد

محمد مهدی جان کوچکترین مرد خانواده ی کوچکم روزت مبااااااارک نازنینم       عکس ویژه ی روز مرد تو مسیر رفتن به خونه ی بابایی محمد- پارک شقایق   دوم اردیبهشت ماه چهل و چهار روزگی ...
3 ارديبهشت 1395